محل تبلیغات شما



گر به تو افتدم نظر ، چهره به چهره رو به رو 

شرح دهم غم تو را ، نکته به نکته مو به مو

چشمهایت حکایت آمدنی بود که سالها به انتظارش در آن شب بارانی بودم ، شبی که باران اشک سیلی از شوق دیدار را با خودش آورد و غم تلمبار شده ی هجرانت را با خود برد.

دیشب که خوابم پر از نور رخ مهتاب شده بود، من بودم و بغض نشکفته ای که حرفها با تو داشت اما نمیدانم چرا غم از دل برود ، چون تو بیایی » اما یه چیزی که خیلی دل آشفته ام رو مطمئن کرد به وعده ی روز وصال، بارون نقل و‌نباتی بود که از لبهات به روی کویر تشنه ی دلم می بارید و من مومن ترین مرد روی زمین‌ شدم به این بیت: 

تا ز معشوق نباشد کششی

کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد

 


دیشب با اینکه به خانه ی لیلی رفتم ، و ندیدمش ، مجنون تر از هر خسرو با بوی گامهایش مست تر از همیشه بیرون آمدم.چه خوش است در هوایی نفس بکشی که میدانی و می بینی ، ذره ذره ی آن هوا دم و‌بازدم های یار را به قلب عاشقت هدیه میدهد.

اما من بیچاره زهره ندارم که بگویم : دوش مرا حال خوشی دست داد او که بی من بیچاره کجا بوده است ، او که هر نگاهش شفای دل بیمار من است ، نیم‌نگاهی به این دور افتاده ی بیخبر کند اما با همه ی این حرفها دلخوشم به یک هوایی که او در آن نفس می کشد.

شاعر جانها چه خوش گفت که :

رشک برم کاش قبا بودمی 

چونکه در آغوش قبا بوده ای 

اما من به همان هوا هم راضی ام و رشک می برم. قبا که جای خود دارد.

در هوایت بی قرارم بی قرارم روز و‌شب 

سر ز کویت بر ندارم ، بر ندارم روز و‌شب


روزها و شبهایی گذشت بی آنکه نگاه آشنایت را در قاب چشمهایم بیابم ، و‌چشمه ی جوشان حرفهای ناگفته ام ، دلم را پر آشوب ترین دل دنیا کرده بودتا اینکه باز هم  نگاههای سرگردانم گره خورد به نایاب ترین سوزن حرفهایی که در انبار کاه دلت گم کرده بودم.

آه که سخت ترین اشتباههای روزگار از ذهن آشفته ی من سر می زند ، با اینکه تقریبا مطمئن بودم که نگاههای مان مو لای درزش نمی رود ، اما چشمهای نامحرم ولی سخت آشنا ، این همدرددی را برنتافتند و همچون بادهای سیاهی روزگار ما را سیاه کردند.

البته و صد البته من خودم را نخواهم بخشید از اینهمه آشفتگی و پریشانحالی تو که مسببش من باشم . باشد که تو از این قفس که در آن تشنه ترین گبوتر دنیایی به در آیی 

زمزمه هایت را هیچگاه از یاد نخواهم برد ، ای همدرد دردهای همیشگی ام . باشد . خیالی نیست .تو فقط باش.من به همین بودنت هم دلخوشم.من هم سعی می کنم کمتر در میان دیدگانت آفتابی شوم تا نکند چشمهای آن محرمان نامحرم پر و بال آزاد تو را بچینند. 

به راستی بر من و تو چه گذشت که با خیال اینکه بیایم و از غم هایم برایت بگویم ، آمدم ، اما دنیای چشمهای تو را غمگین تر از خودم دیدمبی صبرانه منتظر حرفهایت می مانم.


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها